جمعآوری و ترجمه: فائقه اشکوری
تارنمای داوطلب – این روزها، اینترنت مکان مناسبی است برای با خبر شدن از روایت شخصی زنانی که در کشور خودشان یا در کشوری دیگر، کارگر خانگی بودهاند. داستان سرگذشت شخصی، زاویه دید آنها به قضایا و چگونگی طرح مطالباتشان حالا دیگر به زبانهای محلی منتشر میشود و رسمیت یافته است؛ «روایت»های شخصی، قدرتمند و مشترکی که مناسبات قدرت را به هم میریزد، با برخی از کارفرماها برای به ثمر رسیده مطالبهای یارکشی میکند و برخی دیگر را وادار میکند که درباره رفتار تحقیرآمیز خود با کارگران خانگی تجدید نظر کنند. روایتهایی از همه نژاد و از کشورهای گوناگون از زنانی عامل تغییر که با معرض دید قرار دادن شخصیت یک سخنگو، روایتگر یا هنرمند به جای کارگر ارزان خانگی، علاوه بر شگفتی بیننده، از کارفرماهای با نفوذ تا تعیینکنندگان سیاستهای دستمزد را در تنگنا قرار میدهد و گاه به تحسین و احترام و یاری وا میدارد.
شکاف دستمزد البته هنوز در همه کشورها حتی در مشاغل اداری، مشاغل دولتی، علمی و تخصصی وجود دارد. گاهی چنین تفاوت عظیمی از خلا جریان منسجم کارگران خانگی حکایت میکند.
زنان کارگر در برخی کشورها توانستهاند با طی مسیری پر افت و خیز از شکاف دستمزد کم کنند. این روزها که وبسایتها و مجلات پر از توصیههای مختلف به زنان است که چگونه میان «کار و زندگی» تعادل برقرار کنند، درک فضا، داستانها و چانهزنیهای زنانی که تلاش کردند به «کار در خانه» جایگاهی رسمی بدهند دشوار است. هنوز پس از یک روز کار، در ساعات آخر روز، خانه جای زندگی معرفی میشود، زنان وادار میشوند با مهربانی و صبر و البته بدون دستمزد، شیفت دوم و سوم کار خود را در خانه شروع و پیگیری کنند. معلوم نیست اگر کارگران فعال برابریخواه تنها یکی دو دهه دست از تلاش مداوم و اصرار بر برابری دستمزد و حقوق کار بردارند، زنان چگونه با اندکی تغییر شرایط یا بحران مقطعی برای همیشه به قهقرا باز گردند؛ اما واضح است که بدون تلاش فردی و انسجام جمعی و تشکلیابی زنان کارگر در دهههای پیشین، هرگز هیچ دستاوردی تا جایگاه کنونی به بار نمینشست و جامعه، خانوادهها، مردان و زنانی که از دستاوردهای چانهزنی فعالان برابریخواه سود میبرند، تغییر دیدگاه و حقوق اساسی زنان کارگر نسبت به قرنهای پیش و رسیدن به جایگاه کنونی را مدیون تلاشهاییست که فعالان حقوق برابر در مقیاسهایی بزرگ یا کوچک به بار نشاندهاند.
تصویر: کتابخانه کنگره امریکا، کارگر خانگی احتمالا در دهه 1940
در نیمه قرن بیستم، جامعه امریکا شاهد جنبشهایی بود که برخی شهروندان را واداشت که گمان کنند «آخرزمان شده است». کارگران مطیع و حق شناس از کار در خانوادههای افراد پرنفوذ و ثروتمند که به عنوان آشپز، رختشوی یا دایه مهربان به تشکری راضی بودند، ناگهان از دید اجتماع جنبشی در ابعاد ملی سامان دادند، مشاغل دیگری طلب کردند و خواستار بازنگری به مفهوم «کار» شدند، و از جمله به کارفرماها و صاحبان قدرت و تصمیمگیری فشار آوردند که با به رسمیت شناختن «کار خانگی» زنان کارگر خانگی را تحت پوشش عنوان «کارگر» قرار بدهند تا از حقوق قوانین کار بهرهمند شوند. جنبش اعاده حق و اعاده حیثیت کارگران پوشش گستردهای در رسانهها یافت، جنبشی که در قلب جنبشهای شهروندی آمریکا به تغییرات عمدهای در ساختار قوانین کار نیز منجر شد.
با این وجود، کارگران خانگی که زنانی رسما کمسواد و بیتحصیلات بودند، زنانی که عموما دبیرستان را به اتمام نرسانده بودند و در حکم خدمتکار عمدتا با تصویر زنانی قربانی، ناتوان، آسیبدیده و فاقد عاملیت در رسانههای رسمی معرفی میشدند. جامعه معتاد به تعاریف سطحی و دیدگاه نابرابر به کارگران خانگی، درس گرفتن از شیوهی تشکل دقیق کارگران خانگی را دههها به تعویق انداخت. تناقضی که چند دهه طول کشید تا مشخص شود چگونه زنان «بیسواد و ناتوان و به حاشیه راندهشده» توانستهاند جنبش عظیم کارگران خانگی را در دل تحولات اجتماعی دیگر رهبری کنند و تغییرات سیاسی-اجتماعی را در جامعه امریکا به ثمر برسانند.
روایت ستمپذیری و آسیبپذیریِ صرف، عاملیت و کنش را انکار میکند و نه تنها سازماندهی و توانایی درونسازمانی، بلکه تاریخ غنی اقدام جمعی را به حاشیه میبرد. تاریخ رسمی معاصر آمریکا نیز اصولا جنبش افراد «کماهمیت» را نادیده میگرفت و مثلا چندان خوش نداشت که از جنبش شماری زنان رختشوی آفریقاییتبار آتلانتا بگوید که بیستسال مانده به پایان قرن نوزدهم با دیگر رختشویها تشکل یافتند، برای دریافت حقوق بیشتر و شرایط کاری بهتر در سال 1881 دست به اعتصاب زدند و کل شهر را پیروزمندانه به تعطیلی کشاندند. ولی حتی جنبشهای عظیم شهروندی هم کوششهای زنان کارگر و رنگینپوست را مهم نشمرد و آنها را مستند نکرد.
چیزی که پیداست، همان اندازه که ستم پذیری در میان این کارگران نهادینه بود، به همان اندازه هم تمامی جنبشهای زنان کارگر مجهز به “روایت“و “قصه” بودند؛ شیوهی قصه گویی عامیانه، همهفهم، قوی و تاثیر گذار که از قرن نوزدهم به عنوان نقطه اتکای زنان رنگینپوست کارگر خانگی به شیوهای غیر رسمی در خفا از مادربزرگ به مادر و دختر ریشه دوانده بود، هویتی جمعی ساخت و جنبش کارگران خانگی را پرشمار و همهگیر کرد و نهایتا تاثیر خود را در فضای کلی جامعه گذاشت.
روایتهای فردی زنان کارگر که با دیگر همکاران به اشتراک گذاشته میشد، دقیقا همان نقطهای بود که زنان کارگر خانگی را نسبت به «شرایط کنونی شخصی» خود هشیار و حساس کرد، به آنان دریچه تغییر را نشان داد و جستجوی افرادی در شرایط مشابه را در دستور کار قرار داد. قصه گویی زنان رنگینپوست شاغل در آشپزخانه و رختشویخانهها وقتی حالت منسجمتری گرفت، به تشکل و انسجام و شجاعت بیان و تحلیل قضایا و راهحلیابی انجامید. از دل روایتها بود که معلوم شد که آسیبپذیرترین قشر اجتماع، چیزهای زیادی برای چشمپوشی به نفع جنبش همگانی دارد. مثلا چه کسی باور میکرد که زنان گرسنه و بدرفتاری دیده بتوانند خلاقیت هنری برای اطلاعرسانی همگانی داشته باشند یا شیوههای خلاقی از پول جمعکردن با پخت و پز تا به اشتراکگذاشتن پسانداز ناچیز شخصی را برای تامین مالی جنبش با هم ترکیب کنند؟ جامعه به یاد نداشت که زنان بیسواد با لباسهای یونیفرم خدمتکاری تا ایناندازه در بیان فردی یا جمعی توانمند باشند.
کارگران خانگی توانستند دستاوردی غیر ممکن از دل جنبشهای اجتماعی بیرون بکشند و بازگویی و اصرار بر بیان روایت شخصی و چند دهه دیرتر، ثبت قصه ها و روایتها به آنان کمک کرد که دستاوردها را چنان حفظ کنند که در حد قانون بیارزش روی تکه کاغذ نماند بلکه به اجرا برسد و حتی برای نسلهای آینده باقی بماند.
پیشتر از این موج، یعنی در میانه دهه 1930، کارگران مرد توانسته بودند با کوشش فعالان تحصیلکرده طی یک جنبش ملی دیگر به برخی حقوق دست یابند و تغییراتی را در قوانین کار سامان بدهند که به «نیو دیل/قرارداد تازه» شهرت یافته بود. ولی در دهه 30، هنوز خانه به عنوان محل کار شناسایی نمیشد و کارگران خانگی از حمایتهای قانونی از جمله برخورداری از حداقل دستمزد، حق تشکلیابی و چانهزنی محروم بودند.
با تلاش مردان کارگر، سیاستهای کار و رفاه اجتماعی هم بر مبنای الگوی نیازهای «مرد سفیدپوست کارگر صنایع» و «همسر خانهدار وی» طرحریزی شده بود؛ الگویی که زنان افریقاییتبار و رنگینپوست را شهروند کامل نمیشمرد؛ چرا که خانه محل زندگی بود و قوانین فضای کاری مشمول خانه نمیشد. قانون جدید از پس جنبش 1930 که به نفع کارگران تغییر کرده بود عملا زنان کارگر غیررسمی را نادیده گرفته بود و کارگران خانگی جویای پشتیبانی قانونی را چنان دلسرد کرد که دو دهه طول کشید تا دوباره توانستند سازماندهی کنند.
کارگران خانگی در دهههای 50 و 60 در اتحادیههای صنعتی نیز حتی راه نداشتند و مقررات کار نیز همچنان از آنها حمایت نمیکرد. تلاش کارگران خانگی هم در جنبش حقوق مدنی و هم در گفتمان حقوق کارگران به حاشیه رفت.
بیشتر درک ما از جنبش حقوق مدنی امریکا، معطوف به مبارزه برای پایان دادن به «تفکیک قانونی سیاهپوستان از سفیدپوستان» است. روایت مسلط مبارزه مدنی امریکا، مرد-محور و بر شخصیت های نجاتبخشی مانند مالکوم ایکس و مارتین لوتر کینگ جونیور متمرکز شده بود. حتی فعالان حقوق زنان، با «کارگاه قاذورات» نامیدن محل کار زنان کارگر خانگی نه تنها به آنان نتوانستند کمک کنند که در به حاشیه رفتن تلاشهای این کارگران نقش داشتند.
برای بسیاری از مردم، ایثار مداوم زنان رنگینپوست در خانه کارفرماها، بخشی از شخصیت فرهنگی «دایه» مقتبس از پیشینه آفریقاییشان بود. مردم گمان نمیکردند که کارگران خانگی نیاز شخصی یا خانواده داشته باشند، عشق به «خانواده کارفرما» بخشی از هویت پذیرفته شده زنان کارگر خانگی بود تا زمانی که زمزمههای پنهانی کارگران خانگی در گفتهی کارولین رید، تبلور پیدا کرد. او که سازماندهنده گروه کارگران خانگی در نیویرک بود، اعلام کرد که: «من خانواده نمیخواهم، کار میخواهم.»
همچنین، جرالدین میلر، با وجود تحصیلاتی که هیچ جا ثبت نشده بود، صراحتا به بیان شباهتهای لایهها و فرایندهای پیچیدهی «نژادپرستی» و «استثمار طبقاتی» پرداخت و دقت و فحوای پیچیدگیها در کلام وی، بسیاری را به شگفتی واداشت.
کارفرماها معمولا درباره زنان کارگر با عنوان «اعضای خانواده» صحبت میکردند. بر خلاف تصور، بسیاری از کارگران خانگی با کارفرمایان روابط خصمانه نداشتند و حتی از زحمات بیدریغ آنان با آغوش و بوسه تشکر به عمل میآمد و از آنان دستگیریهایی هم میشد. اما چیزی که زنان کارگر خانگی میخواستند، تشکر و قدردانی نبود؛ آنان به دستمزد منصفانه نیاز داشتند. «عضو خانواده» نامیدن آنان، زنان کارگر خانگی را وادار میکرد ساعتهای طولانیتری کار کنند و از خودگذشتگی نشان بدهند. کارگران به اصطلاح «اعضای خانواده» نه تنها از ارث سهمی نداشتند که حتی نمیتوانستند با خانواده کارفرما دور میز غذا بنشینند. آنان وادار میشدند که غذای تهمانده اشپزخانه را به جای حقوق بپذیرند و به خوبی میدانستند که عضو خانواده نیستند.
اما چشمپوشی از بوسه، ته مانده غذای گرم و قدردانی گه گدار، برای کارگرانی که در خیال خود چیزی به جز حمایت کارفرما نداشتند ساده نبود. همبستگی و تشکل، ظرفیت انسانی و داشتههای آنان را به کارگرانی نشان داد که ستمکشی را در هویت خود نهادینه کرده بودند.
زنان کارگر، توانستند با عبور از حمایتهای ظاهری کارفرما، با برخی از کارفرمایان پرنفوذ یارکشی کنند و دغدغه خود را به گفتگوی روزمره اجتماع بکشانند و سیاست رسمی را وادارند که تغییرات مورد نظرشان را به تصویب برساند.
امروز، شیوه سازماندهی کارگران خانگی درسهای گوناگونی پیش پای فعالان حقوق کارگر مینهد. یکی از درسها این است که برای رسیدن به دستاوردهای پایدار، سازماندهی و مطالبهگری نباید همیشه یک کارفرمای خاص را مخاطب قرار ددهد، به ویژه در فضای تاریخی که سازماندهی و تغییر، کارفرما به کارفرما و صنعت به صنعت به ثمر رسیده باشد و تغییر در بخشی از صنعت به صورت خودکار به تغییر در وضعیت کارگران صنایع دیگر منجر نشود.
نکته مهم دیگر، برداشتن تمرکز مطالبهگری از کارفرما و تمرکز بر سیاستهای کلان است؛ کارگران نیاز نیست همیشه با کارفرما در بیفتند، بلکه میتوانند با دستیابی به مصوبات قانونی، به بسیاری از اهداف خود سامان بدهند. با قرار گرفتن تحت پوشش قانون حمایتگر، حتی اگر کارگری بیکار شود، همچنان از حقوق اساسی کارگری برخوردار خواهد بود.
دست آخر این که این که کارگران خانگی، خودی و غیر خودی را کنار گذاشتند و افراد دارای مدارک هویتی را از مهاجران و افراد بدون اوراق هویت دستچین نکردند بلکه همه را در جنبش خود سهیم کردند تا با رویکردی بلند مدت، جنبشی گسترده سامان بدهند. امروز، شیوه قصهگویی و روایتهای شخصی آنان، به بخشی از برنامه همیشگی اطلاعرسانی کارگاههای مدنی، کارزارها و جنبشهای مختلف شهروندی و کارگری تبدیل شده است تا زمینه تغییرات عمده و ریشهدار را با کار کردن بر روی شیوه روایی فراهم کنند.
منابع:
– مرور کتاب اتحاد کارگران خانگی
– مرور دیگری بر کتاب اتحاد کارگران خانگی
– گفتگو با پرمیلا ناداسن- ویدیو
مرتبط:
– روایت شخصی کارگران خانگی از کشورهای مختلف، شاغل در هنگکنگ و سنگاپور